– وقت آزادت رو چیکار میکنی ؟
+ می شینم پای کامپیوتر وقتم رو تلف میکنم
– تلف که نمیکنی ! حالا یکاری میکنی بهرحال
+ نه دیگه وقتم رو جدی تلف میکنم
– خب چرا نمیری سر کار ؟
+ -پوزخند زنان- دلت خوشه ها ! من که نظام وظیفه ندارم ، من که لیسانس ندارم ، فکر کردی با این وضع چیکار میتونم بکنم که ازش پول در بیاد ؟
هیچ میدونی چند جا برای مصاحبه رفتم، اما با اینکه بازده خوبی میتونستم داشته باشم و رزومۀ قابل قبولی داشتم ، بخاطر نظام وظیفه ! یا مدیر محترم اون مجموعه حتی حاضر نشد باهام مصاحبه کنه یا دست به سرم کرد ؟
میدونی چه حس عجیب و خفت باری هست ! وقتی ۲۵ سالت باشه و میدونی که از پس خیلی کارا برمیای ولی کار مناسب برات پیدا نمیشه و مجبوری دستت رو جلو بابا ننهت دراز کنی ؟
هیچ میدونی چقدر دردناکه وقتی میبینی مسبب نیمی از مشکلاتت «خدمت کاملا اجباری نظام وظیفه»ست و بعد درگیرِ حس تنفر از یکسری آدمی میشی که تصمیماتشون مستقیما روی زندگی تو اثر میذاره و روند عادی زندگیت رو مختل میکنه
انگار یک دورهست که همش باید معلق باشی تا زمانی که تمام بشه
من درد همهء اینا رو چشیدم ، حتی وقتی فکر میکنم که تغییری ایجاد کنم و به اصطلاح خوداشتغال باشم -با فرض کنار گذاشتن و فاکتور گرفتن همهء شرایط بسیار افتضاح محیطی که درگیرش هستم و مایل نیستم در موردش عموما چیزی بنویسم- ینی مثلا برم طراحی وب یا برنامه نویسی یاد بگیرم یا کار دیگهای .. میسنجم و میبینم چقدر زمان میبره و چقدر درسا و مسائل مربوط به اون وجود داره که باید انجام بدم و اگه برم سراغ یک کار دیگه ، مستقیما روی اونها اثر میذاره و باز هم حس معلق بودن و بی وزنی … انگار اینقد باید توی این شرایط سر کنی تا برسی به یک جاذبه و سکون تا بعد بتونی حرکت کنی و قدم برداری
چن وقت پیش سعی کردم پول دربیارم ، سعی کردم با درست کردن کامپیوتر شروع کنم و از طرف دوستم به چند نفر معرفی شدم
یکی از این افراد خانمی بود که عضو هیئت مدیره خانه مطبوعات در زادگاه من هست و دیگری شوهر این خانم که رئیس هیئت سوارکاری و اتومبیل رانی بود
تمام تلاشم رو کردم که کارم رو بینقص و کامل انجام بدم و نهایت رضایت مشتری رو حاصل کنم
چند روز تمام برای شش عدد سیستم که سه تای اونها واقعا در حد نابود بودن، وقت گذاشتم
روز آخر و موقع حساب کردن، خانم محترم مبلغ فاکتور بنده رو که مبلغ بسیار پایینی بود دید و شروع کرد به چانه زدن ! برای من عجیب بود چون ایشون کاملا در جریان تلاش من و کارم بود و چانه زدنش سر مبلغی به اون ناچیزی بسیار غیرقابل قبول بود ، بهم گفت «داری خیلی گرون باهامون حساب میکنی ، برو فاکتور رو بر حسب تعرفه صنف خدمات رایانه بیار و یه کپی ضمیمۀ فاکتور برام بیار» منم با کلی دنگ و فنگ و دو هفته دوندگی یک کپی از تعرفه و نرخ صنف رایانه رو گیر آوردم و پیش فاکتور جدید رو با سه برابر مبلغ فاکتور قبلی خدمت ایشون بردم و کمی اعتراض کردن که بهشون گفتم «این خود شما بودید که فرمودید بنده دارم از شما درخواست مبلغ بالایی رو میکنم» و دیگه هیچ حرفی نزدن
فاکتور رو بعد از یک هفته علافی به حسابدار خانه مطبوعات دادم و منتظر شدم تا مبلغ قید شده در فاکتور رو دریافت کنم و در این فاصله برای این مبلغ کلی نقشه کشیدم و برنامه ریختم
در همین حین شوهر این خانم برای تعمیر سیستمش ازم درخواست کرد ؛ که رفتم و یک صبح تا عصر خورده فرمایشات ایشون رو مو به مو انجام دادم و سیستمشون رو صحبح و سالم بهشون تحویل دادم ، در آخر و موقع حساب کتاب ، ازشون درخواست مبلغی کمتر از پنجاه تومن و حتی کمتر از نرخ مصوب صنف رو کردم که با اعتراض ایشون مواجه شدم و با منت مبلغی کمتر رو به من دادند . اینجور مواقع خستگی توی تن آدم میمونه ، وقتی یک نفر با بی انصافی و نامردی حاضر میشه حق کسی رو نادیده بگیره و بخوره و پیش خودش اینطور تصور میکنه که به به چقدر من زرنگم و خوب بلدم گلیم خودم رو از آب بیرون بکشم !
بعد از این ماجرا خودم رو دلداری دادم که همسر این آقا، مبلغ رو کامل بهم میده و با اون پول میتونم مقداری از نیازهام و بدهیهایی که داشتم رو بپردازم ، و چقدر من خوشخیال بودم ؛ بعد از مکاتبهء زیاد و تماس های مکرر من و درخواست حق الزحمه ، بعد از چهار هفته، همسر ایشون یک سوم مبلغ مشخص شده در فاکتور و دقیقا مبلغی که بار اول ازشون درخواست کردم و اعتراض کرده بودن رو به حساب من واریز کردن
به ایشون پیامک زدم و گفتم مبلغ مشخص شده در فاکتور اینقدر بوده ولی شما اینقد به حساب بنده واریز کردید، که این خانم هم مثل شوهرشون بهانه آوردن و مغلطه کردن و سرم منت گذاشتن و از زیر پرداخت باقی حقِ من در رفتن !
یک روز تمام دپرس بودم و نمیتونستم چیزی بخورم و باورم نمیشد که با برخورد زشت دو تا آدم با همچین عناوینی مواجه شدم و اینقد ساده لوحانه و خوش خیالانه حقم پایمال شده و ناراحت شدم که چقدر برنامه ریخته بودم و چقدر دردناک بود که اینقد راحت همۀ برنامههام بهم ریخت و تمام پولی که درآورده بودم سربهسر خرج بدهیهام شد
با یکی از دوستانم در این مورد صحبت کردم
– احساس حماقت میکنم
+ اشکالی نداره تو میتونی راههای دیگهای هم برای پول در آوردن پیدا کنی ، حالا طوری نشده
– طوری نشده ?! حس میکنم به شعورم توهین شده
+ فکر کن چه کاری میتونی انجام بدی ، میک هوپ اند دو ایت
نسبت به همه چیز حس بدی دارم ، چند روز اخیر همش نااُمید و بیرمق سعی کردم یک کاری بکنم ، کرخت شدم ، از زور فشار فکری که از همه طرف بهم وارد شده -و مسائل خودم بخش کوچیکی از اوناست- تمرکزم رو از دست دادم ، همه چیو فراموش میکنم ، مطالعه درست ندارم ، لکنت زبانم شدید شده
گاهی فکر میکنم اینجور مواقع چطور میتونم دوام بیارم ؟ باید شارلاتان باشم ؟ باید تصور کنم دنیا جنگله ؟ باید بقیه رو بپیچونم ؟ زرنگی کنم ؟ چشمام رو ببندم و آگاهانه خودم رو به خریت بزنم ؟
انگار در گذر از این مراحل مثل یک موجود هستم که دچار دگرگیسی میشه ، پوست میندازه ، ارزش هاش براش بی معنی میشن ، اعتماد توی وجودش بی معنی میشه ، زندگی براش خنده دار میشه
چجوری بگم من آدمم ؟ با چه رویی ؟ حداقل کاری که از پس هر کسی برمیاد اینه که پیش خودش و وجدان خودش سربلند باشه
حس میکنم از همه چی جا میمونم ، همه از کنارم به سرعت رد میشن ، حتی اونایی که زمانی همرکاب من بودن میرن و دیگه بهشون نمیرسم
با هر کسی تو دوره ای آشنا میشم ، اونا بزرگ میشن ، موقعیت شون فرق میکنه و من همچنان هشتم گرو نهم میمونه
بعد پیش خودم میگم مشکل از منه ؟ من تلاش نمیکنم ؟ بقدر کافی نمیکنم ؟ شاید خوشبین نیستم که این مشکلات پیش میاد ! ولی من خوشبین هستم ، مثلا در موضوع اخیر، من کاملا منتظر دریافت اون مبلغ بودم ، کلی هم نقشه کشیده بودم ، یک درصد هم فکر نمیکردم که از همچین آدمی که به اصطلاح فرهنگی هست اینطور ناعادلانه رکب بخورم …
ظاهرا چاره ای نیست نیست جز صبر و صبر و صبر ، که گاهی مسموم کننده و کشنده میشه
هفت ملیارد آدم روی زمین زندگی میکنن تو با دو نفرشون برخورد کردی. نباید اینطور قافیه رو باخت
حق آدم رو بخورن درد داره امین جان
اره خیلی هم درد داره. ولی بهتره فکرت رو از افکار منفی تخلیه کنی. به فکر روزایی که نیامدن باش نه روزایی که رفتن. تجربه خودم رو میگم.
im tryin
منم بتازگی با یه همچین پدیده های آشنا شدم، تازگی ندارن، هر چه قدر مبادی آداب تر و فرهیخته تر گویا افتضاح تر
ادامه بده دوست عزیز 🙂